پنجاه و نه

ساخت وبلاگ

 

خدای عطابخش من سلام...


می‌شود این‌بار من فقط حرف نزنم؟
می‌شود در آغوشت زار بزنم؟
می‌شود در آغوشم بگیری و زیر گوشم دوستت دارم زمزمه کنی؟
چه خبر است؟
دنیایت را چه شده؟
آدم هایت چطور؟
حواسشان هست؟
حاجی که پرکشید سمتت، غم عالم روی دلم بود...
تلنبار که می‌گویند را من همان وقت حس کردم.
همان وقت که شنیدم و حتی نتوانستم یک قطره ببارم!
و خب حقیقتش:
ابر دلتنگ بهارم گریه می‌گیرد مرا
بس که در دل غصه دارم گریه می‌گیرد مرا
بغض داشتم، هق داشتم، اشک داشتم.‌..
و تهش فقط رو به او که زار می‌زد گفتم:
_ حاجی به آرزوش رسیده، الان حتماً خوشحاله، نه؟!
و او مبهوت نگاهم می‌کرد.
و آن طرف‌تر، کسی هوایم را داشت که با سرگیجه هایم زمین نخورم.
و آن بغض، همان بغض لعنتی که آن روز هر چه کردم اشک نشد، و بعدش هم در حد چند قطره چکید، هنوز به گلویم چسبیده...
آدم ها که یتیم می‌شوند، چطور می‌شوند؟
گریه می‌کنند یا بغض؟
حاجی چطور است خدایا؟
حواستان به ما هست؟
به شیعه خانه مولا...!
شک ندارم که حواستان هست...
و این ماییم که باید غربال شویم، سپس غربال شویم، سپس غربال شویم...!
و خب،
غم شهادت حضرت مادر یک طرف،
غم دلتنگی و دوری‌ام از آقایم یک طرف،
غم بلواهای اخیر یک طرف،
من دلم عجیب پیش همان یک نفری است که بی شک هر نفسش برایش زجرآورتر از هزار بار مردن است...
و تو، هوایش را این چند وقته بیشتر داشته باش.
هوای مابقی را هم.


خدای عطابخشم؛
دوستت دارم.


نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم؛
نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی‌...
در اگر باز نگردد؛
نبرم راه به جایی...
پشت دیوار نشینم؛
چو گدا بر سر راهی...
الهی...
الهی...
الهی...

 

 

#راز_روضه_رضوان

سی و نه...
ما را در سایت سی و نه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : razerozeyerezvan بازدید : 107 تاريخ : يکشنبه 18 اسفند 1398 ساعت: 3:24