خدای حسابرس من سلام...
ما بی تفاوتیم.
ما آدمهایت، نسبت به اطراف و اطرافیانمان بیتفاوتیم.
مثلاً همین خود من وقتی سه سال و نیم پیش برای اولین بار و آخرین بار دیدمش، فکرش را هم نمیکردم که امشب برایش نماز شب اول قبر بخوانم.
فکر نمیکردم از خبر پیش تو پر کشیدنش معدهام بازیاش بگیرد.
ریفلاکس امانم را ببرد.
و من از زور سوزشش نخواهم لب به غذا بزنم. و مجبور شوم دو سه لقمه فرو دهم که فقط ضعف نکنم.
امروز به او گفتم:
_ بابا کجاست؟
+ رفته تشیع جنازه.
_ شوخی نکن! جدی پرسیدم.
+ منم جدی گفتم. رفته تشیع جنازهی دوستش.
و کاش شوخی میکرد.
من حتی نفهمیدم چرا دلم این همه از رفتن رفیق پدرم گرفت.
من که فقط یک بار دیده بودمش.
حتی نفهمیدم چرا بغض کردم و چطور بغضم اشک شد.
شاید چون صدایش بیوقفه در گوشم زنگ میزد.
شاید چون مدام تصویر نوهاش مقابل چشمانم رژه میرفت.
شاید چون یاد چهرهی همسرش میافتادم.
شاید چون این چند روز آخر پدرم زیاد ملاقاتش میرفت.
شاید چون مو به موی آخرین ملاقاتشان را برایم تعریف کرده بود.
و کاش دیشب نمیگفتمت که من تحمل غم عزیز دارم.
که ندارم.
که غلط کردم.
که پشیمانم.
من تحمل غم رفیق پدرم را هم ندارم.
این من بیطاقت کمتحمل، گاهی حرف زیادی میزند.
تو جدیاش نگیر.
تو حواست به دلش باشد.
تو هوایش را داشته باش.
تو با عزیزانش امتحانش نکن.
تو مثل خود او بیتفاوت نباش.
خدای حسابرسم؛
دوستت دارم.
امشب حواست به تن رنجدیدهی رفیق پدرم باشد.
او زیاد درد کشید.
خیلی بیشتر از تحملش.
#سرطان
#فاتحه_مع_الصلوات
#راز_روضه_رضوان
برچسب : نویسنده : razerozeyerezvan بازدید : 90