خدای بیهمتای من سلام...
امروز تو شاهد بودی.
شاهد خیلی چیزها.
شاهد حضور ما.
شاهد مشت های گره کردهی مان.
شاهد شعار دادن های از ته دلمان.
و شاهد نگرانی های من برای او میان خیل جمعیت.
او،...
وقتی امروز بعد از چند ماه دیدمش، نشناختمش.
عوض شده است.
عجیب شده است.
و بیشتر از همهی اینها، بزرگ شده است.
امروز او گفت و من لب گزیدم.
او در خودش جمع شد و من بغض کردم.
او چشمان لبالب از اشکش را به من دوخت و من بیرحمانه توبیخش کردم.
و او رفت.
و من تا خود صبح به او فکر کردم.
گفت:
_ خسته شدم. نمیتونم باهاش ادامه بدم. میخوام کات کنم.
+ حالا به این نتیجه رسیدی؟ بعد پنج سال دوستی؟
_ من آدم ازدواج نیستم. اون پر ایراده. ما تفاهم نداریم.
+ اون به قصد ازدواج پا پیش گذاشته. میخوای بزنی زیر همه چی؟
_ میخوام تنها باشم. ازش خسته شدم. ما باهم نمیسازیم.
و خب، خدای من تو بهتر از همه میدانی که من دلم فقط یک تو دهنی زدن به خیالات او را میخواست.
که ساکت شود.
که اعصاب به بازی نگیرد.
که زخم نزند.
گفتم:
+ بدون اون میتونی ادامه بدی؟
_ بدون اون میمیرم. شوخی که نیست. پنج ساله همهی زندگیمه.
تو بگو خدا جانم.
تو بگو حقش نبود؟
یک تو دهنی حق که چه عرض کنم، کمش نبود؟
و خب تودهنی زدن کار من نیست.
من فقط نگاه کردم.
گوش دادم.
توبیخ کردم.
هشدار دادم.
و کاش در آغوش میگرفتمش.
دخترها که بیمنطق میشوند فقط آغوش دوای دردشان است.
خدای بی انتهایم؛
دوستت دارم.
در آغوشش بگیر.
بگذار بیشتر حس کند هستی.
مرحمش باش.
تودهنی هم حلالش باشد.
#راهپیمایی_ ۲۲_بهمن_۹۷
#راهپیمایی۲۲بهمن۹۷
#راهپیمایی_بیست_و_دوم_بهمن_نود_و_هفت
#راز_روضه_رضوان
برچسب : نویسنده : razerozeyerezvan بازدید : 106